فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 16 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره

دخترم فاطمه

باران

امروز باران میبارید و مرتب عشق مامان این شعر را میخوند خورشید میتابه به آب دریا آب دریا بخار می شه میره تو هوا از ابر سیاه بارون میباره بارش آب چه زیباست کار خدای تواناست قبل از اینکه بره مهد کودک هم یکم با هم زیر بارون قدم زدیم البته خیلی دیرم شده بود ولی دوست داشتم حسابی با هم راه بریم ...
19 دی 1390

خاطرات من و نگار کوچولو

مشهد که رفته بودم با نگار کوچولو بازی می کردم . نگار ١٠ ماهشه ولی منو خیلی دوست داره . همش میومد تو بغل من می نشست مخصوصا وقتی که  از دسته مامانش فرار میکرد . بعضی وقت ها هم با هم ده دو بازی می کردیم . تازه باید همه کتاب ها و وسایل نقاشیمو از دستش قایم می کردم . اگه در ساک هم باز بود همه لباسهامو بیرون میریخت .یک بار هم با هم رفتیم کلاه بخریم اون کلاه را گرفته بود تو دستش و بهم نمیداد و هی می گفت منه منه . ولی بزرگتر از حسنی بود می تونست با من بازی کنه  ...
19 دی 1390
1